هیکل و قیافهِ خوب شاید تو نگاهِ اول جذبم کنه و نگاش کنم؛
اما فقط ی نگاهِ زودگذره؛
جدی نگیر!
ولی آدمی که برا رسیدن به خواسته هاش با همه چیز میجنگه
تو هر لحظه زندگیم به این فکر میکنم که
ی آدم چقدر میتونه جذاب باشه مگه؟!
اینجوری جذاب باش..
هیکل و قیافهِ خوب شاید تو نگاهِ اول جذبم کنه و نگاش کنم؛
اما فقط ی نگاهِ زودگذره؛
جدی نگیر!
ولی آدمی که برا رسیدن به خواسته هاش با همه چیز میجنگه
تو هر لحظه زندگیم به این فکر میکنم که
ی آدم چقدر میتونه جذاب باشه مگه؟!
اینجوری جذاب باش..
"کسی رو پیدا کن که وقتی داری راجع به چیزایی که اذیتت کرده حرف میزنی فکر نکنه داری غر میزنی."
#ذهنی_زیباتر_از_چهره
لبخند بزن...
درک میکنم خستگی این روزای هممونو...
هرچی دویدن و نرسیدنمونو....
تلاش هایی که نتیجه نداد..
دلی که شکسته شد...
اما،هنوزم در میان تمام ناامیدیهایش کورسویی نورامید پیدا میشود...
همانند زمانی که به پشت بام خانه مادربزرگ میروی در تاریکی مطلقش ناگهان،نوری از گوشه ایی وارد میشود لبخندی روی لبت برای لحظه ایی مهمان میشود...
آری همان لبخند....
#ذهنی_زیباتر_از_چهره
باید فرار میکردم
بالهایم شکسته بود اما باید پرواز میکردم وَاِلا گیر میوفتادم
باید پرواز میکردم ؛ تمامِ زورم را زدم تا فقط چند قدمی از زمین فاصله بگیرم
پاهایم را بالا و پایین میکردم
با خودم تکرار میکردم : باید پرواز کنم !!
اما سرعتِ دو دستِ کودک مو فرفری از بالهای شکسته من بیشتر بود
بین دستهایش غَلط زدم
چشمهایم را به دهانش دوختم ، حرف میزد با لبخندی نزدیک به خنده !
اما نمیفهمیدم زبانش را ، بنظر خوشحال می امد از گرفتار کردن من؟؟؟
این موجودات به اسمِ انسان چقدر عجیبن...
دستهایش را شل کرد رویِ میز چوبی قرار گرفتم
درنگ نکردم شروع کردم به بال زدن
اما لنتی ها شکسته بودند
اینبار دخترک خشمگین شد
پاهایم را محکم گرفت خیلی محکم طوری که برداشتن قدم برایم سخت بود...
سرم را پایین انداختم
دستی در کار نبود که مرا بگیرد
این بار یک زنجیر نقره ایی با قفل نسبتا بزرگی به پاهایم وصل بود !!
دخترک با خوشحالی فریاد زد
دیگر برایِ من شدی کبوتر قشنگم
اما من فقط شنیدم که گفت:
اسارتت شروع شد کبوتر قشنگم...
از اضطراب شلوغی ها به سکوت تنهایی میرسی و میان این بهت عمیق، خوب که نگاه میکنی میبینی چه غریبانه بغض در آغوش گلویت آرام گرفته!
#ذهنی_زیباتر_از_چهره
محتاط باشیم در سرزنش و قضاوت کردن دیگران، وقتی نه از دیروز او خبر داریم و نه از فردای خودمان!
-فئودور داستایفسکی
#ذهنی_زیباتر_از_چهره
از یه زوج سالخورده پرسیدند؛ شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید و هنوز مثل روز های اول با عشق به هم نگاه می کنید؟!
گفتند: ما متعلق به نسلی هستیم که وقتی چیزی خراب میشد تعمیرش می کردیم، نه تعویض...
اما به نظر من هنوزم میشه مثل اونا بود!
#ذهنی_زیباتر_از_چهره
میدونی ترسیدن از عشق یعنی چی؟!
من مدتهاس که میترسم...از تاریکیه آسمون که نه...از تاریکیه دل و روحم میترسم!!
من از اینکه یکی توجهمو جلب کنه میترسم
از اینکه یکی برام قشنگ باشه،میترسم
میدونی زندگی کردن با ترسِ عاشق شدن یعنی چی؟!
میدونی لبخند سوم به بعد تنتو بلرزونه یعنی چی؟!
میدونی رفتن و پشت سرتُ نگاه نکردن یعنی چی؟!
اینا بهش میگن دیوونگی !...فکر میکنن من از عشق بدم میاد
نمیدونن با چه حسرتی به پرنده های عاشقِ پشت پنجره نگاه میکنم!!
نمیدونن چه دلی ازم میره وقتی که دل به دل کسی نمیدم
انگار که یکی روحمو میخراشه و اشکام بهونه ی شونه ی کسیو میگیره که من هیچ وقت اجازه ی ورودشو ندادم...:)!
اینا نمیدونن زیستنِ تنت تو واقعیت و روحت تو رویا یعنی چی...اینا هیچی نمیدونن...:)!
من مدتهاس دلم میخواد چشامو ببندم و یه شماره ی الکی بگیرم
جواب که داد فریاد بکشم
بگم ببین ازم نپرس کیم...ازم نپرس دردم چیه...فقط گوش کن
گوش کن که چطور هق هق میکنم...صدای فرود اومدن اشکام رو گونه هامو گوش کن!
بهم نگو گریه نکن...بهم راه نشون نده...فقط سکوت کن...فقط گوش شو و گوش کن...:)!
بهار نارنج
#ذهنی_زیباتر_از_چهره
خواب دیدم بغلم کردی، اون لحظه خدا رو قسم دادم دیگه هیچوقت بیدار نشم. شاید آدمهایی که توی خواب میمیرن هم نتونستن از آغوش معشوق دل بکنن!
@asmoofficial